ذائقه ے اردے بهشت

ساخت وبلاگ

از اینجا رفتم ...خدانگهدار همگی ذائقه ے اردے بهشت...
ما را در سایت ذائقه ے اردے بهشت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cbanoyebaharrb بازدید : 3 تاريخ : يکشنبه 2 بهمن 1401 ساعت: 18:10

از کنارِ مرد چهار شانه و برافروخته ای که کنار ورودی کلاس همکارم ایستاده است رد میشوم  به نظر میرسد موضوع خاصی او را اینچنین بر آشفته کرده باشد!!  کنار آبسردکن یک لیوان آب برای خود میریزم و گوشهایم را تیز میکنم  مرد در میزند و کمی کنار می ایستد  همکارم در را باز کرده و از لای در با او سلام و احوال میکند (عجیب است !!تقریبا این کار هر روز خانمش بود که به کوچکترین بهانه ای به مهد بیاید اما  اینبار مرد بجای او آمده است )  مرد عوضِ جواب دادن ،سر مسئله ای که دیروز اتفاق افتاده شروع به بحث میکند صدای کم توان همکارم که هنوز به خوبی یاد نگرفته چطور در این زمینه از خودش دفاع کند ، وسوسه ام میکند به مداخ ذائقه ے اردے بهشت...ادامه مطلب
ما را در سایت ذائقه ے اردے بهشت دنبال می کنید

برچسب : اعتراض, نویسنده : cbanoyebaharrb بازدید : 11 تاريخ : شنبه 28 مرداد 1396 ساعت: 1:25

پشت میز قرار میگیرم و منتظر میشوم بچه ها تکالیف کلاسی شان را تحویل دهند دخترها موجودات آرام و نجیبی هستند  حتی شیطنتهایشان ... اما امان از این پسرها!!! به کوتاهترینِ زمان آزادی که برمیخورند ؛ولوله ایجاد میکنند در زمانی که من کتابهایشان را تصحیح میکنم ؛دخترها کنار میزم تجمع کرده و شیرین زبانی میکنند  و پسرها در یک گروهِ منسجم گوشه ای مشغول به بازی میشوند : _ بگیرش بگیرش _گرفتمش .تو دستامه داره تکون میخوره _نزار فرار کنه .باید حسابشو برسیم سرم را از روی کتاب بر داشته و از بالای قاب عینکم نگاهی بهشان می اندازم دور پنجره تجمع کرده و سخت !!! مشغول یک خرابکاری جدیدند _اونجا چه خبره ؟  همه مثل برق سر ذائقه ے اردے بهشت...ادامه مطلب
ما را در سایت ذائقه ے اردے بهشت دنبال می کنید

برچسب : غیور,مردان,کلاسم, نویسنده : cbanoyebaharrb بازدید : 13 تاريخ : شنبه 28 مرداد 1396 ساعت: 1:25

  چیزی به مرخص شدن بچه های کلاسم نمونده و من تند و تند ورقه ی کپی شده مشق الفبا رو،تو دفتر بچه ها میچسبونم و بهشون تحویل میدم  حین این کار ،حضور یک نفر رو تو چارچوب دراحساس میکنم ولی لزومی نمیبینم تا زمانیکه اقدامی برای جلب توجهم انجام نداده ؛ به سمتش برگردم  جلو میاد و سلام میکنه  بابای یکی از شیطونترین و البته باهوشترین دانش آموزای کلاسمه  با احترام و لبخند جواب سلامشون رو میدم   میپرسه :کار عرشیا تموم شده ؟میتونم ببرمش خونه ؟ عرشیا رو که یه گوشه از کلاس مشغول بازیه، صدا میرنم تا متوجه پدرش شه   میگم : بله ،دفترشو گرفته و کارشم تمومه .میتونید ببریدش   بی مقدمه میگه :چند وقت پیش تو جاده یکی ا ذائقه ے اردے بهشت...ادامه مطلب
ما را در سایت ذائقه ے اردے بهشت دنبال می کنید

برچسب : حرکت,شیک,نظامی, نویسنده : cbanoyebaharrb بازدید : 17 تاريخ : شنبه 28 مرداد 1396 ساعت: 1:25

به اولین ایست بازرسی که میرسیم، راننده نگه میداره تا مینی بوس دوم هم برسهاین اولین سفر گروهی من تو دوران دانش آموزی به سفرِ بیرون از استانه اولین باره تو این سن (چهارده سالگی)از خانواده م دور میشم و این مهمترین دلیل برای مخالفت شدید اوناست  بلاخره مینی بوس از راه میرسه  از اونجایی که تعداد نفرات ما زیاده و جا کم ،من و چند نفر دیگه که قرعه به اسممون میفته پیاده میشیم اولین نفری که پیاده میشه منم و اخرین نفری که سوار میشه بازم منم   (شاید چون زیادی ملاحظه بقیه رو میکنم و همیشه حسِ انسان دوستیم زودتر از بقیه شکوفا میشه )  در نگاه اول میتونم بگم خوشبختانه فقط یه جای ِخالی باقی مونده که اونم کنار ی ذائقه ے اردے بهشت...ادامه مطلب
ما را در سایت ذائقه ے اردے بهشت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : cbanoyebaharrb بازدید : 7 تاريخ : شنبه 28 مرداد 1396 ساعت: 1:25

هوا گرگ و میشه و من بی تاب اشعه های گرم خورشید...سرما حسابی رخنه کرده تو استخونام با همین حال وارد حیاط مدرسه میشم  در نگاه اول ،دیوارهای مدرسه مثل زندان قزل حصار میمونه  بلند وموحش حالم گرفته ست ...اما دلتنگ نیستم  میرم انتهای حیاط ،جایی که یه باغچه کوچیک با چند تا بوته ی خشک و زرد وجود داره  رو یه تخته سنگ ،پشت شاخ و برگ یکی از همون بوته های نیمه جون میشینم و اکسیژنهای تازه آزاد شده رو با ولع می بلعم  خانوم مسئول از اتاقش میاد بیرون و با دیدنم یه لبخند مرموز میزنه و در حالی که پشت چشمی  نازک میکنه ،  بهم میگه : _ چیهه ؟ نکنه عاشقی ؟یا هنوز از راه نرسیده دلتنگ پدر ومادرت شدی ؟ قطعا هیچکدوم ای ذائقه ے اردے بهشت...ادامه مطلب
ما را در سایت ذائقه ے اردے بهشت دنبال می کنید

برچسب : سوت,شاهکار, نویسنده : cbanoyebaharrb بازدید : 11 تاريخ : شنبه 28 مرداد 1396 ساعت: 1:25

روز سوم داخل مینی بوس ...  ایندفعه کنار پنجره م  پرده رو کنار میزنم و به تماشای منظره های بیرون سرگرم میشم   بادگیرهای زیبا ی یزد منو یاد روستای قدیمی خودم  میندازه همیشه دوست داشتم خونمون مثل خونه ی پدربزرگم یه بادگیر بزرگ داشته باشه که پرنده ها ،روی پنجره هایِ بلند و قوسی شکلش لونه بسازن و هر صبح با طلوع خورشید انعکاس آوازشون تو کل خونه بپیچه اما بعد از پیشرفت تکنولوژی و روی کار اومدن سیستم های سرمایشی ساخت بناها تغییر کرد و خونه ها بدون بادگیر ساخته شد...   ****   بازدید از موزه ها  خانه لاری ها آتشکده ی با قدمت 1500 ساله بهرام یزد  تا باغ دولت آباد...  همه چیز عالیه و حسابی بهمون خوش میگذر ذائقه ے اردے بهشت...ادامه مطلب
ما را در سایت ذائقه ے اردے بهشت دنبال می کنید

برچسب : پرواز, نویسنده : cbanoyebaharrb بازدید : 10 تاريخ : شنبه 28 مرداد 1396 ساعت: 1:25

 

هیچ چیز خوشایند تر از یه غافلگیری بهاری نیست 

وقتی تو بی خبری با یه کفش پر از گل مواجه بشی

با چند تا بوسه و چند تا بغل  

ممنونتونم بچه ها ...شما حال منو خوبِ خوب میکنید و من واقعا از صمیم قلب دوستتون دارم

+ برای مشاهده عکس کلیک کنید 

ذائقه ے اردے بهشت...
ما را در سایت ذائقه ے اردے بهشت دنبال می کنید

برچسب : آموزای,شگفت,کلاس, نویسنده : cbanoyebaharrb بازدید : 10 تاريخ : شنبه 28 مرداد 1396 ساعت: 1:25

تو حیاط نشسته بودم و اخمهام تو هم بود  روز جمعه در حیاط رو  تا بعد از نماز جمعه باز میزاریم تا اگه مهمون در راه مونده ای بود ؛ پشت در نمونه امروز هوا  بشدت گرمو حالمم اصلا خوب نبود  مدتیه بغض دارم یه بغض سنگین که میدونم تا نشکنه حال من همینه اما هر بار میخوام گریه کنم ،سرم بشدت درد میگیره و چشم راستم از درد کم سو میشه  تو خودم بودم که یه تق به در خورد  سر بلند کردم تا بگم بفرما اما در کمال تعجب دیدم یه مرد معتاد زولیده مو و کثیف، سراسیمه و در حالی که با خودش کل کل میکرد اومد داخل و قبل از اینکه فرصتی بهم بده،با فاصله ی خیلی کم از من روی  زمین نشست  (این مردِ نسبتا میانسالِ غریبه رو همه ی اهالی ذائقه ے اردے بهشت...ادامه مطلب
ما را در سایت ذائقه ے اردے بهشت دنبال می کنید

برچسب : شرمنده, نویسنده : cbanoyebaharrb بازدید : 6 تاريخ : شنبه 28 مرداد 1396 ساعت: 1:25

   ( ملکه ی محصور ) یه مدت پیش آیناز برای چندمین بار، اومد پیشم و با لکنتی که به تازگی بهش دچار شده ،ملتمسانه  گفت : خاااااا خاخاااانم به به به  م م محمد بگو بره بره ک ک کناااار پسرا بشینه من من  ن ن نمیخوام کنارم بشینه د د د دلم می می میخوااااد با دو دو دوستااتااای خوخودم باشم بغضم گرفت و تا بناگوش قرمز شدم از شرم  **** اوایل سال تحصیلی وقتی محمد ، منو  به عنوان مربی (با توجه به شرایط ایجاب شده )انتخاب کرد ، هیچ!!! انتظار اتفاقات ناخوشایند امروز رو نداشتم در وهله اول، دلیلش برای انتخاب من به عنوان مربی ،نسبت فامیلی و آشنایی قبلی بود  گرچه روش تربیتی نادرستِ محمد در خانواده ، اونو تبدیل به ی ذائقه ے اردے بهشت...ادامه مطلب
ما را در سایت ذائقه ے اردے بهشت دنبال می کنید

برچسب : مهتاب, نویسنده : cbanoyebaharrb بازدید : 9 تاريخ : شنبه 28 مرداد 1396 ساعت: 1:25